هر شب دعا می کردم تو رو تنها ببینم
بگم که آرزومه تو باشی همنشینم
ولی یه شب که دیدم
با دیگر نشستی
گفتم تو هم خدایا
دل مرا شکستی
منم تو رو میخواستمو چیزی نگفتم
دلم می خواست که اول از تو می شنفتم
ولی سکوت راه منو تو رو جدا کرد
غرور بیجا عشق و هم فدای ما کرد
هر دو رفتیم خونه ساختیم
از عشق هم دل کندیم
تو دست ما حلقه زرد
میگه افسوس پابندیم
حالا همدیگرو دیدیم که خیلی دیره
از کار سرنوشت آدم خندش می گیره
تو یاد ما خاطره ها زنده می مونه
شاید که قسمت همینه خدا می دونه
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0